سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
روزن سوزن!
مثل همه شما آدمی هستم اسیر این کره خاکی پر و بالم برای پرواز بسته است و پای دلم در گل مانده است امید به رهایی دارم
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 26245
کل یادداشتها ها : 11
خبر مایه


1 2 3 >

شاعر شدم که باور خود را عوض کنم
سالی سه بار دفتر خود را عوض کنم
شوقی به دل نمانده بگیرم قلم به دست
باید نگاه جوهر خود را عوض کنم!
در بر گرفته پای مرا مین واژه ها
راهی نمانده معبر خود را عوض کنم
دشمن میان جبهه ما پرسه می زند
حالا چگونه سنگر خود را عوض کنم؟
سیاره ای فلک زده هستم در آسمان
باید مدار و محور خود را عوض کنم
پا منبری نمانده به مسجد برای من
یا رب شود که منبر خود را عوض کنم؟
از کرگی ندارد الاغم دمی، به جاست
با بز الاغ ابتر خود را عوض کنم
تیمی پر از ستاره ام اما نمی برم
ماندم چگونه داور خود را عوض کنم!
از داوران چگونه بگیرم من انتقام؟
بگذار تا سماور خود را عوض کنم!
یا اینکه مثل تماشاگران شر
اگزوز تیز خاور خود را عوض کنم
بازیکنی بدون هوادار و بی کسم
باید که لیگ برتر خود را عوض کنم


  

هر کسی در هرکجا دلواپس است

یا به جا، یا نا به جا دلواپس است

شیر، توی جنگل و ماهی در آب

قوش و قرقی در هوا دلواپس است

طوله سگ،توی سفینه راحت است

می رسد وقتی فضا دلواپس است

چون که اقیانوس ، موجی می شود

توی کشتی ، ناخدا دلواپس است !

آشپز هم توی مهمانی و جشن

بابت طبخ غذا دلواپس است !

مرغ را از بس که ذبحش می کنیم

در عروسی و عزا دلواپس است !

دکتری را می شناسم دائما

بهر بیمار و دوا دلواپس است !

یک معلم بیش تر از والدین

از برای بچه ها دلواپس است !

نرخ سکه چون که ثابت می شود

تاجر ارز و طلا دلواپس است !

توی نعمت آدمی آسوده است

می رسد وقتی بلا دلواپس است

کی به آرامش رسد در زندگی

آن که در حال دعا دلواپس است؟

دل که خالی باشد از یاد خدا

خواه، دارا یا گدا دلواپس است !

گفتگوهای ژنو شد بر ملا

مش غضنفر در خفا دلواپس است !

شد توافق روی میز و صندلی

شیخ ما زیر عبا دلواپس است !

ملت ایران همه مسرور و شاد

مانده ام قبرس چرا دلواپس است !


  

بهترین کار بشر خندیدن است

با سپاه غصه ها جنگیدن است

می شود با خنده ، هر دردی دوا

خنده چون شیروعسل نوشیدن است

در هجوم تیرهای پر بلا

خنده مانند زره پوشیدن است

آدم اخمو شبیه چوب خشک

سرنوشتش از درون پوسیدن است!

موریانه در وجودش دائما

در تلاش و کوشش و جنبیدن است

خنده رو اما شبیه یک نهال

پر ز شوق و باور روییدن است

روز و شب در باغ، با ساز نسیم

غرق در تاب و تب رقصیدن است

خنده کن تا می توانی غم مخور

غم نمک بر زخم ها پاشیدن است!

سوژه پیدا کن برای خنده ات

خنده بی سوژه، لولو دیدن است

توی باغ اتفاقات جهان

سوژه چون سیب و گلابی چیدن است!

گر خری دیدی به کردارش بخند

چون که کارش توی گل غلطیدن است!

نیز بر سبک سماور خنده کن

شیوه آن، شیون و جوشیدن است

بنده می خندم به کار عقربه

بس که کارش روز و شب چرخیدن است!

ای بشر تا می توانی خنده کن

خنده همچون بر دهل کوبیدن است

مثل یک کودک همیشه شاد باش

گاه، شادی؛ بستنی لیسیدن است!

گر کدورت از کسی داری به دل

چاره اش خندیدن و بخشیدن است

گر نخندی غده می گیرد دلت

بعد از آن کارت به خود پیچیدن است

گر بخندی می شوی از غده پاک

آخر هر غده ای ترکیدن است!

شعر من دارد به آخر می رسد

این قلم شایسته بوسیدن است!

جای بوسیدن و لیکن خنده کن

بهترین کار جهان خندیدن است

رضا الهامی


  

گاهی برخی از ما شیعیان،خواسته یا ناخواسته ابزار دست دشمنان مذهبمان می شویم
و با رفتار نسنجیده خود،مایه رنج اهل بیت.
-
حتما این شعر را بارها شنیده اید که:
نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو
به منکر علی بگو نماز را قضا کند !
-
به درستی یا نادرستی این باور کاری ندارم اما...
سخن من اینجاست که در یک سی دی که در اختیار دارم،مداحی، نا آگاهانه یا آگاهانه !
این شعر را تغییر داده و چندین بار تکرار می کند و سینه زنانش نیز با او هم کلام می شوند که:
نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو
به منکر علی بگو نماز یا زنا کند !
-
آیا اثبات ولایت امیرمومنان با این سخنان سخیف ارزشی دارد؟
آیا امام علی با دشمن این گونه رفتار می کرد؟
ایشان بارها گمراهانی نظیر عمر و ابابکر را راهنمایی نمودند با آنکه دشمن سرسخت آن حضرت بودند !


  

از حسن آموز اخلاق و ادب

با مخالف،جنگ منما بی سبب!

اختلافات من و تو لفظی اند

یاد داری نقل انگور و عنب؟

راست یا چپ اهل ایرانیم ما

نیست مشرک آدم اصلا(ح) طلب!

در ره دین، با ولایت گام زن

هان! نمانی گامی از مولا عقب!

نیز از رهبر جلوتر ره مپوی

چون بز آکنده از زخم و جرب!

این مس در دست خود را زر مخوان

نقره ما را مپندارش حلب!

ماست را گفتی سیاه و تیره است

روز روشن را  چرا دیدی چو شب؟

ریش داری، ریشه داری بایدت

نیستند بی ریش ها،جلف و جلب!

نیست خط بدحجاب از ما جدا

نیست خط کفر، خط چشم و لب!

باز می گردد جوان روزی به راه

هست با شخصیت و اصل و نسب

باش در فکر گناهان خودت

چون رطب خوردی، مکن منع رطب!

هر کسی کار خود و بار خودش

خربزه خوردی بیاید لرز و تب!

شادمانی حق هر مرد و زن است

بالاخص طیف جوانان عزب!

چون که مرد مزدوج، گیر زن است

نیست او را فرصت شور و طرب!

خانه داری می کند جای زنش

العجب از زن ذلیلان العجب!

می نشیند همسرش با کبر و ناز

روی کاناپه،چو شاهان عرب!

گرد گیری می کند چون برده ای

پرده ها و پله ها را با تعب!

برق اندازد تمام خانه را

کنج در کنج و وجب اندر وجب!

ماجرا را چون که آوردم به نظم

روده بر از خنده شد، آقا رجب

خواند با خود شعر زیبای نسیم*

العجب(ثم العجب) بین الجمادی و الرجب!

*اشاره به شعر سید اشرف الدین حسینی(نسیم شمال)


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ